سلام علیک

 

 

بندگان من ، من مینشینم با آن که در کنار من مینشیند ؛

من به یاد بنده ای هستم که به یادم است ؛

من مونس آن کس هستم که با من اُنس می گیرد ؛

مَنِ خدا ، دوستدار آن کسی هستم که دوستدار من است .

ای انسان ضعیف ! من مطیع آن کسی هستم که او مطیع من باشد .

 

فقط تو خوش باش

مَـטּ هـر روز و هـر لحظـﮧ نگرانت مے شوم

ڪـﮧ چـﮧ مے ڪُنے ؟

ڪُجایے ؟

در چـﮧ حالے ؟

پـنـجـره اُتـاقـم را بـاز مے ڪُنم و فـریـاد مے زنـم

تنهـاییـت بـراے مَـטּ

غُصـه هـایـت بـراے مَـטּ

هـمـﮧ بُـغـض ها و اشڪهایـت بـراے مَـטּ

تـღـو فـقـط بـخـنـد

آنقـدر بـلـند تـا مَـטּ هـم بشـنوم

صـداے خـنـده هـایـت را

صـداے هـمـیشـﮧ خـوب بـودنـت را

ممنوع

                    زين شاخ به آن شاخه پريدن ممنوع
                       در ذهن به جز تو آفريدن ممنوع
                        غير از تو ورود ديگران در قلبم
                     عمرا ، ابدا ، هيچ  ،ا كيدا ، ممنوع

دل من داند و من دانم




  اشتياقى كـــه به ديـــــدار تو دارد دل من دل من داند و من دانم و دل داند و من

  خاك من گِل شود و گُل شكفد از گِل من تــا ابد مهــــــر تو بیرون نرود از دل من 


..........................................................




از پاسخ من معلمان آشفتند از حنجرشان هر آنچه آمد گفتند

  اما به خــدا هنوز من معتقدم از جــاذبه تو سيب ها مى افتند















رفتی............

رفتی و ندیدی که چه محشر کردم

با اشک تمام کوچه را تر کردم...


                                                                 وقتی که شکست بغض تنهایی من

                                                                 وابستگی ام را به تو باور کردم....

یه جای قشنگ تو زندگی هست ......

یه جـاهای قشنـگی تو زنـدگی هـست ... به یک‏جایی از زندگی که رسیدی، می فهمی اونی که زود

میرنجه زود میره، زود هم برمیگرده. ولی اونی که دیر میرنجه دیر میره، اما دیگه برنمیگرده به

یک‏جایی از زندگی که رسیدی، می فهمی رنج را نباید امتداد داد باید مثل یک چاقو که چیزها را

می‏بره و از میانشون می‏گذره از بعضی آدم‏ها بگذری و برای همیشه قائله رنج آور را تمام کنی. به

یک‏جایی از زندگی که رسیدی، می فهمی بزرگ‌ترین مصیبت برای یک انسان اینه که نه سواد کافی

برای حرف زدن داشته‌باشه نه شعور لازم برای خاموش ماندن. به یک‏جایی از زندگی که رسیدی،

می فهمی مهم نیست که چه اندازه می بخشیم بلکه مهم اینه که در بخشایش ما چه مقدار عشق

وجود داره. به یک‏جایی از زندگی که رسیدی، می فهمی شاید کسی که روزی با تو خندیده رو از یاد

ببری، اما هرگز اونی رو که با تو اشک ریخته، فراموش نکنی. به یک‏جایی از زندگی که رسیدی، می

فهمی توانایی عشق ورزیدن؛ بزرگ‌ترین هنر دنیاست. به یک‏جایی از زندگی که رسیدی، می فهمی

از درد های کوچیکه که آدم می ناله؛ ولی وقتی ضربه سهمگین باشه، لال می شه. به یک‏جایی از

زندگی که رسیدی، می فهمی اگر بتونی دیگری را همونطور كه هست بپذیری و هنوز عاشقش

باشی؛ عشق تو کاملا واقعیه. به یک‏جایی از زندگی که رسیدی، می فهمی همیشه وقتی گریه می

کنی اونی که آرومت میکنه دوستت داره اما اونی که با تو گریه میکنه عاشقته. به یک‏جایی از

زندگی که رسیدی، می فهمی كسی كه دوستت داره، همش نگرانته. به خاطر همین بیشتر از اینكه

بگه دوستت دارم میگه مواظب خودت باش. و بالاخره خواهی فهمید که : همیشه یک ذره حقیقت

پشت هر"فقط یه شوخی بود" هست. یک کم کنجکاوی پشت "همین طوری پرسیدم"هست. قدری

احساسات پشت "به من چه اصلا" هست. مقداری خرد پشت "چه میدونم" هست. و اندکی درد

پشت "اشکالی نداره" هست.

یادگار یار

چقدر خواب ببینم که مال من شده ای
                                                و شاه بیت غزل های لال من شده ای

 
چقدر خواب ببینم که بعد آن همه بغض

                                          جواب حسرت این چند سال من شده ای

 چقدر حافظ یلدا نشین ورق بخورد؟
                                            تو ناسروده ترین بیت فال من شده ای
چقدر لکنت شب گریه را مجاب کنم
 
                                             خدا نکرده مگر بی خیال من شده ای
 هنوز نذر شب جمعه های من اینست
 
                                       که اتفاق بیفتد حلال من شده ای
که اتفاق بیفتد کنارتان هستم
                                                             برای وسعت پرواز بال من شده ای
میان بغض و تبسم میان وحشت و عشق
                                                   تو شاعرانه ترین احتمال من شده ای
مرا به دوزخ بیداریم نیازی نیست
                       
                                                        عجیب خواب قشنگی ست مال من شده ای


كافيست....

  

دلخوشم با غزلی تازه ، همینم کافیست
تو مرا باز رساندی به یقینم ، کافیست
گاه گاهی که کنارت بنشینم ، کافیست
قانعم ، بیشتر ازاین چه بخواهم از تو
گاهی از دور تو را خواب ببینم ، کافیست
گله ای نیست ، من و فاصله ها همزادیم
آسمانی! تو در آن گستره خورشیدی کن
من همین قدر که گرم است زمینم ، کافیست
من همین قدر که با حال و هوایت گه گاه
برگی از باغچه ی شعر بچینم ، کافیست
فکر کردن به تو یعنی غزل شور انگیز
که همین شوق مرا خوب ترینم ، کافیست


خدایا آسمانی دوستت دارم.  

خدایای من، معبودم: 
دلم برایت تنگ می شود ، 

با آنكه می دانم همه جا هستی،

اما به آسمان نگاه می كنم،چرا كه

آسمان سه نشـانه از تو
 
دارد:

بی انتهـاست
و بی دریـغ
و چون یك دست مهربان،همیشه بـالای سر ماست
خدایا آسمانی دوستت دارم.


گوش کن ....


سرت را بر شانه های خدا بگذار ...

تا او با نوازش های دست مهربانش ,

قصه ی عشق را چنان زیبا برایت بخواند

که دیگر نه از دوزخ وحشت کنی و نه از بهشت به رقص آیی ؛

نه از نداشتن چیزی غصه بخوری و نه ازنداشتن کسی...

خدایـــــــــــــا !

من ایمان دارم ...

ایمان دارم به این که هر که دلش هوایی تو شود

تو هوایش را داری .



گاه می اندیشمـــ ...

گاه می اندیشمـــ ...

چندان مهمـــ نیست که من هیچـــ از دنیا نداشته باشمــــ ...

همین مرا بســـ  که کوچه ای باشد و بارانــــ ...

و خدایی که زلالــــ تر از بارانــــــــ است ....


چشمهایت را ببند

چشمهایت را ببند

در دلت با خدا سخن بگو

به همان زبان ساده ی خودت سخن بگو ؛

هرچه می خواهی بگو ، او می شنود ...

شاید بخواهی تورا ببخشد

یا آرزویی داری

شاید دعایی برای یک عزیز و یا شکرش

بگو می شنود . . .

این لحظه ی زیبا را برای خودت تکرار کن ؛

پرواز دلت را حس خواهی کرد ...

نصیحت

ازمن به شما نصیحت:

      

                             کسی که همیشه سعی میکنه بقیه رو شاد کنه

                             بیشتر ازهمه تنهاست

                             اون رو تنها نذارید

                             چون هیچوقت به شما نمیگه که بهتون نیاز داره

شعر ولادت امام صادق (ع) و پیامبر الکرم (ص)

بر جمال این دو یاس بى قرینه بنگرید
گاه سوى مکه گه سوى مدینه بنگرید
محور اسلام و قرآن در ثبات از این دو مَه
مکتب توحید باشد در حیات از این دو مه
روشن آفاق تمام کائنات از این دو مه
منجلى اوصاف بى پایان ذات از این دو مه
میلاد نبی اکرم (ص) و امام صادق(ع) مبارک

«گفتگو با خدا»

 

عکس های عاشقانه

خواب دیدم در خواب با خدا گفتگویی داشتم.

خدا گفت: پس می‌خواهی با من گفتگو کنی؟

گفتم: اگر وقت داشته باشید.

خدا لبخند زد،

وقت من ابدی است

چه سوالاتی در ذهن داری که می‌خواهی از من بپرسی؟

گفتم: چه چیز بیش از همه شما را در مورد انسان متعجب می‌کند؟

خدا پاسخ داد...

این که آنها از بودن در دوران کودکی ملول می‌شوند.

عجله دارند که زودتر بزرگ شوند و بعد حسرت دوران کودکی را می‌خورند.

این که سلامتشان را صرف به دست آوردن پول می‌کنند

و بعد پولشان را خرج حفظ سلامتی می‌کنند.

این که با نگرانی نسبت به آینده

زمان حال فراموش‌شان می‌شود.

آنچنان که دیگر نه در آینده زنگی می‌کنند و نه در حال.

این که چنان زندگی می‌کنند که گویی هزگر نخواهند مرد

و چنان می‌میرند که گویی هرگز زنده نبوده‌اند.

خداوند دست‌های مرا در دست گرفت و مدتی هر دو ساکت ماندیم.

بعد پرسیدم...

به عنوان خالق انسان‌ها، می‌خواهید آنها چه درسهایی از زندگی را یاد بگیرند؟

خدا با لبخند پاسخ داد،

یاد بگیرند که نمی‌توان دیگران را مجبور به دوست داشتن خود کرد.

اما می‌توان محبوب دیگران شد.

یاد بگیرند که خوب نیست خود را با دیگران مقایسه کنند.

یاد بگیرند که ثروتمند کسی نیست که دارایی بیشتری دارد،

بلکه کسی است که نیاز کمتری دارد.

یاد بگیرند که ظرف چند ثانیه می‌توانیم زخمی عمیق در دل کسانی که دوستشان داریم، ایجاد کنیم

و سال‌ها وقت لازم خواهد بود تا آن زخم التیام یابد.

با بخشیدن، بخشش یابد بگیرند.

یاد بگیرند کسانی هستند که آنها را عمیقاً دوست دارند

اما بلد نیستند احساس‌شان را ابراز کنند یا نشان دهند.

یاد بگیرند که می‌شود دو نفر به یک موضوع واحد نگاه کنند و آن را متفاوت ببینند.

یاد بگیرند که همیشه کافی نیست دیگران آنها را ببخشیند

بلکه باید خودشان هم خود را ببخشند.

و یاد بگیرند که من این‌جا هستم.

همیشه.


یا صاحب الزمان.... دوستت دارم

2h3a6h1

جمعه ای بود وگذشت و در حصار شایدها باز ماندیم!!

آنقدرها هم که گفتیم وشنیدیم منتظر نبودیم!!

اشتیاق آمدنت را فریاد زدیم ولی در هیاهوی زمان فراموش کردیم انتظار و عاشقی و دلدادگی

چگونه است

نوشتیم و سرودیم و خواندیم شعر هجرانت را ولی زندگیمان بی تو چه راحت گذشت!!

شنیدیم که یادمان هستی و از حال ما با خبری همت کردیم ولحظه ای مهربانیت را تصور کردیم

رمضان آمد و به نیمه رسید و گذشت و باز شمشیری بر فرق عدالت نشست و باز گفتیم

شاید جمعه ای دیگر….

ولی هر چه که هستیم غروب آدینه آئینه دلمان تار میشود و غربت تمامی وجودمان را میگیرد

شاید خود ندانیم چرا ولی دل بهانه ی تو را میگیرد و تورا میجوید…

در عین حالی که میگیم، می‌خندیم، شادیمو شادی می‌کنیم....

انگار یه دنیا دلتنگی، ناراحتی، غصه و ماتم تو دلمونه.........

البته یادم نبود که نباید جمع ببندم، پس تصحیح می‌کنم....

تو دلمه........

شاد و خندونم...

همه‌ارو می‌خندونم....

با بچه‌ها باز می‌کنم و با بزرگترا شوخی......

اما دلم خسته‌اس........

نمی‌دونم چطور آروم می‌گیره........

نمی‌دونم چیکار باید بکنم.......

سردرگمم.......... خدا سردرگمم.......

 

خدایا.....

من، .س......، س....ی تو.......

اینجام....... همینجا..................... لبه‌ی پرتگاه............

 

منو می‌بینی..........

صدام می‌رسه.....

صدای فریاده سکوتمو می‌شنوی.........

آااااااااااااااااااااااااااااای خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا..............................

من هنوزم هستم........

هنوزم دارم فریاد می‌زنم...

داد می‌زنم و کمک می‌خوام............

داری اون بالا چیکار می‌کنی................

 

یه لحظه صبر کن ببین چیکارت دارم.......

بابا خسته‌ام.............

خسته....... خسته‌ی خسته...........

خدا......... خدا..... خدا..

کمکم کن.......................................................................................

سلام خدا....

همه جا تاریک وسیاهه، همه خوابن جز من، بیصدا اشک میریزم، بغض گلومو فشار میده و

راه نفسمو می‌گیره.

 

بالشم خیس اشکه، یه چیزی رو دلم سنگینی می‌کنه. کاری ازم برنمیاد. بغضمو مثل همیشه

قورت میدمو یه نفس عمیق می‌کشم.

آااااااااااااااااااه..........

آخرین قطره اشکم آروم از روی گونه‌ام میغلته و روی بالشم محو میشه.

به خیال خودم آروم شدم.

توی این سیاهیه سکوت شب صدای خر و پف باباجون روی اعصابم شیطونی می‌کنه. مثل

چندتا وروجک بازیگوش که توی یه راهروی مخوف و دراز کفشای پاشنه بلند ماماناشونو

پاشون کردن و از این ور راهرو میرن اون وره راهرو، بازی میکنن و داد میزنن و بلند بلند

می‌خندن. خنده‌های بلندی که توی راهرو می‌پیچه و بارها تکرار میشه.و این میون فقط آوای

دلنوازه بارونه که میتونه منو به سمت خودش بکشونه.

 

سنگینی اشکای خشک شده‌ی روی صورتم وحس می کنم.

کم کم بارون شدت می‌گیره.غرش پیاپی آسمون تنم رو به رعشه میندازه،

 

 

 

 

کجای این دنیا مال من است...

تبسمی سبز از پس کوچه های تنهایی

حضور مبهم دقیقه ها در کنار قاب خالی زمان

کجای این سرزمین خیالی از آن ماست

که چکاوک های به خون نشسته نوای بلبلان را سر می دهند

چه آسان خشک شد چشمه زلال باغ مادر بزرگ

و چه ساده نقش بست سایه تنهایی  یک صندلی بر روی دیوار نم گرفته

کجای این زندگی مال من است

که سپیده پاک آزادیش سیاهی دیوانگی را سر میدهد

من کجای  این زمین خاکی ایستاده ام!

صداي چک چک  اشکهایم را از پشت دیوار زمان میشنوی.....

و میشنوی چه معصومانه در کنج سکوت شب ، برای ستاره ها ساز دلتنگی میزنم

ومی شنوی هیاهوی زمانه راکه من رااز پریدن وپر کشیدن باز میدارد

آه، اي شکوه بي پايان اي  طنين شور انگير

من مي شنوم به آسمان بگو که من مي شکنم ! هر آنچه تو راشکسته

و مي شنوم هر آنچه در سکوت تو نهفته

 

دیگر زنده نیستم.........................

بـــه زخمهـــایـــم می نــــگریـــــ ؟!درد نـــدارد دیـــگر

 

 رفتـــــــم کـــه رفتـــــــم

 

مــــرگـــــ تمـــــامـــ  دردهــایــــم را بـــا خودش بـــــرد!

 

 مــــرده هــــا درد  نمیــــکشنــد

 

صندلي خالي

 

 

 

غصم گرفته ای آدما از نامردی

ذهنم آشفته،


خواب هایم پریشان،


خنده هایم فتوشاپی ،


درد و دل هایم با دیوار فیس بوک و وبلاگ !


میزان همدردی ها هم با لایک و کامنت !!!


و

تکرار پشت تکرار

حکایت ما......


حکایت ما آدم ها ....



حکایت کفشاییه که ….



اگه جفت نباشند ….



هر کدومشون ….



هر چقدر شیک باشند ….


هر چقدر هم نو باشند



تا همیشه ….


لنگه به لنگه اند ….



کاش ….



خدا وقتی آدم ها رو می آفرید ….



جفت هر کس رو باهاش می آفرید ….



تا این همه آدمای لنگه به لنگه زیر این سقف ها ….



به اجبار،



خودشون رو جفت نشون نمی دادند….

اول ربیع الاول پایان دو ماه غم و اندوه خاندان اهل بیت عصمت و طهارت  است .

اما در این شب که در روایات ما کمتر از عید نیست .

 

شهادت امام حسن مجتبی علیه السلام  تسلیت باد

نكته آموزنده

امام مجتبى علیه السلام گاهى مبالغ قابل توجهى پول را، یكجا به مستمندان می‌‏بخشید، به طورى
كه مایه شگفت واقع می‌‏شد. نكته یك چنین بخشش چشمگیر این است كه حضرت مجتبى علیه
السلام با این كار براى همیشه شخص فقیر را بى‌نیاز می‌‏ساخت و او می‌‏توانست با این مبلغ، تمام
احتیاجات خود را برطرف نموده و زندگى آبرومندانه‌‏اى تشكیل بدهد و احیاناً سرمایه‌‏اى براى خود
تهیه نماید. امام روا نمی‌‏دید مبلغ ناچیزى كه خرج یك روز فقیر را به سختى تأمین می‌‌كند، به وى
داده شود و در نتیجه او ناگزیر گردد براى تامین روزى بخور و نمیرى، هر روز دست احتیاج به سوى
این و آن دراز كند.

رحلت پیامبر اکرم تسلیت باد

به گلها بگویید به اشک ژاله، رخ بشویند و بلبلان را به نوحه
 
خوانی بخوانید که پیامبر باران، امشب
دیگر نمی خندد.
رحلت پیامبر اکرم تسلیت باد

صحبت های عاشقانه با خداوند

دست به دامن خدا که میشوم…چیزی آهسته درون من به صدا
 
میاید که: نترس!

از باختن تا ساختن دوباره…
فاصله ای نیست…

***
خدایا
بارها دقیقا همان جایی دستم را گرفتی که میتوانستی مچم را بگیری …
::
::
خدای من
خوب من
خوب این
خوب اون
خوب ما
برای همه ی داده هات
و نداده هات
که همون داده هاست…
شکر . . .
میبخشی غر زدن هامان را
میدانم


 
***
هرگز چشمانت را از آسمان بر ندار
آنجایی که خدا زندگی می کند
آنقدر به آسمان چشم بدوز تا خدا را ببینی
سرت را بالا بگیر
شک نکن . . .
خدا خودش را از تو پنهان نمی کند
او دیدنی ترین است!

اربعین تسلیت

چی بگم آقا از داغ درونم

کسی چه میدونه چی تو دل منه

آقا تو رو به فرزندت مهدی قسم شفیعمون باش

برای خدا بود یا برای دل خودم؟؟؟

گفتم: با فرمانده تان کار دارم.

گفت: الآن ساعت یازده است، ملاقاتی قبول نمی کند.

رفتم پشت در اتاقش در زدم گفت: کیه؟

گفتم: مصطفی منم.

گفت: بیا تو.

سرش را از سجده بلند کرد، چشمهای سرخ، خیس اشک،رنگش پریده بود.

نگران شدم.گفتم: چی شده مصطفی؟ خبری شده؟ کسی طوریش شده؟

دو زانو نشست. سرش را انداخت پایین. زل زد به مهرش. دانه های تسبیح را یکی یکی از لای انگشت هایش رد می کرد. گفت: یازده تا دوازدهِ شب را فقط برای خدا گذاشته ام.بر میگردم کارهایم را نگاه می کنم.از خودم می پرسم کارهایی که امروز کردم برای خدا بود یا برای دل خودم.


طلبه ی شهید جاوید الاثر مصطفی ردانی پور

یادبود شهید: گلستان شهدای اصفهان.همسایه ی شهید خرازی

یلدایتان مبارک


…هشتاد ونه حکایت سرد وسیاه را
با خواب شاعرانه به فردا رسانده ام
حالا به نامت این شب بالا بلند را
با چشمهای یخ زده بیدار مانده ام


شعر عاشقانه شب یلدا - www.TakPayamak.com



به سوی آسمان ....

نردبان عروجم را از نو ساخته ام...

برای بالارفتن آماده ام...

 

                                                                    مقصدم آسمان است...!